عید شد و معلم محترم عربی ما،به یه دلیل بزرگتر دیگه سر کلاس نیومد.
خلاصه به جای ایشون،یه معلم اقای خیلی محترم برای تدریس به مدرسه ی ما فرستادند.
بالاخره،وسطای سال بود و مدیر ما هم همین معلم خیلی محترمو بازور اورد مدرسه.
ما اون سه ماهو با کلی خاطرات گذروندیم.البته بگم که اقای معلمو خیلی اذیت کردیم.همین جا به نمایندگی از همه ی بچه های مدرسه از ایشون عذر می خوام.
خلاصه توی اون سه ماه،معلمه بالکل از دست ما،یعنی دوما و سوما روانی شده بود.
میومد کلاس ما،می گفت:سوما دیوونه اند.یا می گفت:توی مدرسه ی پسروونه ،دست ما بازه.
خلاصه جونم براتون بگه که رسیدیم به روز عملیات...روز پیچوندن...
روز چهارشنبه بود و ما به مرحمت معلم محترم عربیمون،یه تست عربی سخت داشتیم.
غافل از این که هفته ی بعد ،یک شنبه امتحانات شروع می شد و روز شنبه بین التعطیلین اعلام شده بود.اما معلم عربی ما نمی دونست.
ما هم که از خدا خواسته،گفتیم بذار بپیچونیمش.
ما گفتیم:اقا....امروز تست نگیرید....شنبه هست دیگه.....قول می دیم شنبه خوب خوب بخونیم ....شما هم یه تست سخت سخت بگیرید.
خلاصه با کلی التماسو زیاد کردن پیاز داغ قضیه،راضیش کردیم تستو بندازه برای شنبه.
بیچاره بعد از این که از کلاس رفت بیرون ،فهمید که حسابی سر کارش گذاشتیم.
ما هم که حتما حتما حتما می خواستیم خوب خوب بخونیم،با خیال راحت و اسوده رفتیم خونه.
نظرات شما عزیزان: